ساعتی گذشت و ناگهان یک سواری سمندزرد رنگ در مقابل کارخانه توقف کرد و قهرمان نیکجو از آن پیاده شد. به طرف او رفتیم. قهرمان جیبهایش را گشت و لابلای چک پولهایش٬ پول خردی را برای دادن کرایه سمند نیافت. اسماعیلی رسید و بعد از احوالپرسی٬ کرایه خودرو را تقدیم کرد و با تعجب از قهرمان پرسید: سفارش کرده بودم با یکی از ماشینهای استانداری به گرمی منتقل شوید چرا با خودروی مسافربری تشریف آورده اید؟ قهرمان لبخندی زد و گفت: بعد از رفتن شما از استانداری٬ همه توصیه میکردند تا در یکی از شهرکهای صنعتی اردبیل که  زیرساختهایش آماده است سرمایه گذاری کنم٬بحث٬ طولانی و خسته کننده شد تا اینکه من به بهانه ای٬ از استانداری خارج شدم و سوار بر خودروی عمومی به گرمی آمدم.