غربت مادر درحسرت فرزندان

روزی نیست که ازغم مهاجرت فرزندانم غبارغربت و محرومیت برسرنپاشم. نورچشمانم روشنی بخش شهرهای دیگرشده اند و از مادر در تاریکی نشسته شان یادی نمی کنند.سال ها پیش بغض گلویم شکست و همچون آهی از نهاد رهبرمعظم انقلاب بیرون آمدم که فرمودند: مسوولان برای دیدن محرومیت به (گرمی) بیایند.
هم از موهبت آن عزیز بود که آب در خاک تشنه ام جاری شد و مرحمی بر زخم های کهنه مردمانم فراهم گشت، اما بیکاری و غنودن جوانان بی آلایشم در قلیانسراها عذابم می دهد. مرزدارانم به دنبال کار و اشتغال به اکناف و اطراف پراکنده شده اند و شمار فرزندانم در گذر سال های رنج و بیکاری از 120 هزار به 85 هزار نفر کاهش یافته است.
قطعه ای از خاک پاک ایران و آذربایجانم و بیش از 300 لاله بر دشت هایم ناز می کنند. مادر مرحمت بالازاده، حمایت همایون و خلبان ذاکر هستم که هنوز چشم سنگرها به تماشایشان در انتظار مانده است.
آی پاره های تنم! من از حسرت شما در خود می پیچم. محبت چشمه سارانم، صمیمیت روستاهایم و آغوش گرم مرا چگونه از یاد برده اید؟! اکنون مسوولان شرح پریشانی ام را به شما بازگو می کنند و از شما نوردیدگانم که در مناطق مختلف کشور برای خودتان مردی شده اید دعوت می کنند تا در ششم مرداد ماه، سالروز انتشارشمیم ولایت در زادگاهتان، بار دیگر دیدگانم به دیدار شما روشن گردد و یعقوب وار یوسف گمگشته خویش را در آغوش کشم.











